عیسی مسیح (ع) اسطوره ای در جلوه تاریخ
عیسی مسیح (ع) اسطوره ای در جلوه تاریخ
آرچیبالد رابرتسون) nostrebordlabihcra (متولد 1886-1961،محقق در حوزهء مذهب و الهیاتشناس انگلسی.از آثار مهم او میتوان جامعه و مذهب،کتاب مقدس و پیشزمینههای آن را نام برد.کتاب اخیر تحقیقی است از ریشههای ادیان یهودی،مسیحی و اسلام.اما بسیاری بر این باورند که مهمترین اثر او عیسی اسطوره یا تاریخ است و یکی از منابع ارزشمند در باب مسیحشناسی به شمار میرود.مقالهای که در پی میآید به نقد و بررسی این کتاب رابرتسون میپردازد.
عیسی ملقب به مسیح که بود؟گمان میرود پاسخهای گوناگون به این پرسش را بتوان در چهار گروه دستهبندی کرد:
1.عیسی مسیح دقیقا همان است که عهد جدید به ما معرفی میکند؛ پسر خدا،خدایی که در هیئت انسان بر زمین آمد و برای نجات بشر بر صلیب شد،با همهء آن معجزاتی که در عهد جدید آمده است.اصطلاحا این دیدگاه را که دیدگاه مؤمنان سنتگرای مسیحی است،دیدگاه سنتی و ارتدوکس مینامیم(-جزمیون مذهبی(.
2.عیسی وجود تاریخی ندارد،بلکه آنچه در عهد جدید و اقوال مسیحیان آمده،آمیزهای است از اساطیر مصری، بین النهرینی،میترایی و حتی رومی که تغییر شکل داده شده و در هیئت اسطوره جدیدتری به نام عیسی مسیح تبلور یافته است.این دیدگاه را که وجود تاریخی عیسی را انکار میکند،دیدگاه اسطورهگرا مینامیم (-جزمیون غیر مذهبی)
3.عیسی وجود تاریخی داشته است اما نه به گونهای که عهد جدید به ما معرفی میکند.معتقدان به این امر میان عیسای واقعی و تاریخی و عیسای عهد جدید تفاوت قائل میشوند.آنان از عهد جدید و منابع مسیحی و غیر مسیحی،مواردی را میپذیرند که به گمان آنان عقلانی باشد.ما این گروه را که نه با نگاهی مذهبی بلکه با نگاهی عقلگرایانه و علمی،تفسیری غیر مذهبی از متون مقدس و تاریخی دارند،عقلگرایان مینامیم(-آزاداندیشان غیر مذهبی(.
4.عیسی مسیح وجودی تاریخی است که با برخی از اساطیر نیز درآمیخته است.میان معتقدان به این باور و گروه عقل گرایان شباهت بسیار وجود دارد،اما ممکن است در یک نکته تفاوت اساسی داشته باشند. عقل گرایان جزو ایمان داران نیستند،اما گروه اخیر مؤمنانی هستند که ایمان آنان با ایمان گروه سنتگرایان ارتدوکس متفاوت است.به عبارت دیگر گروه اخیر باز خوانی و تفسیر جدیدی از متون مقدس دارند و ضمن آنکه برخی از استدلالات اسطورهگرایان را میپذیرند،اثبات برخی وجوه اسطورهای عیسی مسیح را به منزلهء تیر خلاصی بر آیین مسیحیت نمیشمارند.این گروه را که نظریاتشان آمیزهای از مؤمنان سنتی و اسطورهگرایان و حتی عقلگرایان است،نوگرایان مذهب مینامیم(-آزاداندیشان مذهبی(.
اصطلاحات سنتگرا و اسطورهگرا،اصطلاحات آشنا و پذیرفته شدهای است،اما«عقل گرایان»(-آزاد اندیشان غیر مذهبی)و«نوگرایان مذهبی» (-آزاد اندیشان مذهبی)،عناوین پیشنهادی راقم این سطور است تا به تقسیمبندی دقیقتری میان گروههای درگیر بحث دست یابیم.طبیعتا این تقسیمبندی چهارگانه و عناوین پیشنهادی،نسبی و اعتباری است و پژوهشگران دیگر ممکن است عناوین و تقسیمبندیهای دیگری را نیز پیشنهاد کنند.
به هر حال آنچه مسلم است،از اواخر سدهء هجدهم میلادی به این سو گروههای بسیاری از اندیشههای متفاوتی که شمهای از آن ذکر شد، برای اثبات دیدگاه خود به ارائهء استدلالاتی پرداختند و تنور بحث را داغ ساختند.کتاب عیسی اسطوره یا تاریخ اثر آرچیبالدرابرتسون،چکیدهای از برگزیدهترین این بحثهاست.آرچیبالدرابرتسون در کتاب کوچک اما پرارزش خود به اصطلاح لب مطلب و جان کلام همه گروههای درگیر بحث را به فشردهترین و خلاصهترین شکل خود بیان و عمدهء استدلالات و آثار مهم و پژوهشگران هر گروه را معرفی میکند.از این رو اغراق نیست اگر بگوییم که این کتاب خلاصهای از تمامی آثار مهمی است که تا کنون دراین باره نگارش یافته است.
رابرتسون در مقدمهء کتاب خود اذعان میدارد که هدفش یافتن راهی در میانهء راه اسطورهگرایان و تاریخ گرایان است و به این ترتیب در جبههء نوگرایان و آزاداندیشان قرار میگیرد.هر چند رابرتسون آشکار نمیسازد که عقلگرای غیر مذهبی یا نوگرای مذهبی است اما متدلوژی اثرش او را با آزاداندیشان عقلگرایی که در عین پذیرش وجوه اسطورهای عیسی برای او وجودی تاریخی نیز قائلاند،همسو نشان میدهد.اما این گفته به آن معنا نیست که پژوهش رابرتسون تنها برای یک یا دو گروه از جناح بندیهای بحث مفید باشد.آرای رابرتسون با اتکا به جدا ساختن وجوه اسطورهای و تاریخی عیسی ناصری،نه تنها برای عقلگرایان و مسلمانان-که برخی از ویژگیهای اسطورهای عیسی،مانند الوهیت او را باور ندارند-جالب توجه است،بلکه برای هر محقق و پژوهنده غیر متعصب،مسیحی یا غیر مسیحی،میتواند قابل تأمل و اعتنا باشد. به عبارت خود رابرتسون،اثر او به راستی در میان گروههای دارای اختلاف نظر نقش شاخهء زیتون را ایفا میکند.
اکنون اجازه دهید به ساختار و فصول کتاب رابرتسون و شمهای از مهمترین بحثهای هر فصل بپردازیم.
رابرتسون در فصل اول کتاب خود تحت عنوان سنت مسیحی،گزارشی دربارهء متون اصلی مسیحیت ارائه میدهد.میدانیم که اصلیترین منابع مربوط به وجود عیسی مسیح کتابهای عهد جدید و به ویژه اناجیل چهارگانه است.هیچ پژوهشی دربارهء وجود و چگونگی عیسی مسیح نمیتواند از مراجعه و تجزیه و تحلیل این منبع چشمپوشی کند.
اناجیل چهارگانه نام چهار حواری را بر خود دارند،اما این بدین معنا نیست که به راستی نویسندگان چهار انجیل همان چهار حواری معروف عیسی ناصری بودهاند.امروزه از انجیل متی،انجیل مرقس،انجیل لوقا و انجیل یوحنا سخن میگوییم،اما در واقع در زبان اصل(یونانی)در نامه انجیلها حرف اضافهء atak به معنای«به روایت»به کار رفته است که نشان میدهد این اناجیل به روایت آن چهار حواری نگارش یافتهاند. همچنین به استثنای یک مورد هیچ جا در خود اناجیل اشارهای به نویسندگان آنها نشده است.به عبارت دیگر اناجیل به تنها وحی خداوند که حتی نگاشتهء حواریون عیسی مسیح نیستند.
متخصصان عهد جدید،اناجیل متی،مرقس و لوقا را بر اساس شباهت آنها در لحن و ساختار،اناجیل همنوا) citponys (مینامند.این سه انجیل وقایع و رخدادهای مربوط به عیسی مسیح را تقریبا شبیه به هم-گر چه با ترتیبی متفاوت-نقل میکنند.البته پایان اصلی انجیل مرقس گم شده و متی و لوقا گزارش حوادث بعدی را به گونهای کاملا مختلف آوردهاند.
از سوی دیگر اناجیل متی و لوقا مشترکا مطالبی را میآورند که در انجیل مرقس یافت نمیشود.این مطالب که مختص این دو انجیل است در اصطلاح نقادان q نامیده میشود که حرف اول واژهء elleuq آلمانی به معنای سرچشمه است.به این ترتیب به نظر میرسد دو انجیل از سه انجیل همنوا،از ریشهء واحدی سرچشمه گرفته باشند.
در این دو انجیل هم ریشه،نسبنامهء عیسی و شرح تولد و کودکی او آمده است.هر یک از این دو انجیل نسب عیسی را از طریق یوسف نجار به داوود میرساند.اما نامهای واسطهء میان این دو انجیل یکسان نیست و داستانهای تولد نیز با یکدیگر سازگاری درونی ندارند.هر دو داستان میگویند که عیسی از باکره زاده شده و با این سخن،نسب نامه بیمعنا میشود.این دو گزارش،در جزئیات تولد نیز با یکدیگر اختلاف دارند.به طوری که معلوم میشود هر یک از دو راوی از گزارش دیگری بیاطلاع بوده است.لوقا با اینکه داستان تولد عیسی از باکره را میآورد، بعدا به طور مکرر یوسف را«پدر»وی میخواند از یوسف و مریم به «والدین»او تعبیر میکند(لوقا 2:27،33،41،43،48).
اما انجیل چهارم،انجیل یوحنا،با اناجیل همنوا تفاوتی بنیادین دارد. گزارش این انجیل از زندگانی و تعالیم عیسی شباهتی با اناجیل دیگر ندارد.بر الوهیت و ازلیت عیسی تنها در این انجیل تأکید شده است. تمامی گفتارهای انجیل یوحنا آکنده از تمجید از خویشتن در مقام خدا و نور جهان و مانند آن است و با توصیههای اخلاقی اناجیل همنوا هیچ وجه اشتراکی ندارد.این انجیل،بر خلاف اناجیل دیگر،مدعی است که مفاد آن بر اساس اظهارات شاگردی بوده است«که عیسی او را محبت مینمود» (یوحنا 13:23،19:26 و 21:7).در انجیل یوحنا(21:24)آمده است که همان شاگرد محبوب این انجیل را نوشته است.اما عموما اعتقاد بر این است که باب 21 را شخص دیگر و در زمانی دیرتر نگاشته است.
دیگر متون صدر مسیحیت نیز از این تناقضات و ابهامات خالی نیست.برای نمونه میتوان از کتاب تعالیم دوازده رسول نام برد.امروزه مشخص شده است که این کتاب در اصل یک رسالهء اخلاقی یهودی بوده که در تاریخ نامشخصی نوشته شده و مسیحیان آن را شرح و بسط دادهاند.در این اثر که بازنویسیهای مسیحی آن را به تاریخهای گوناگون،از 80 تا 160 میلادی،نسبت میدهند،دستور العملی برای آیین عشای ربانی مطرح شده که با دستور العملهای مبتنی بر عهد جدید بسیار تفاوت دارد.در عشای ربانی مندرج در این اثر هیچ سخنی از حضور واقعی گوشت و خون عیسی در عناصر عشای ربانی دیده نمیشود. همچنین در این کتاب عیسی،مسیحای خدا و بنده اوست و نه خود خدا.
رابرتسون در این فصل با آوردن مثالهای متعدد نشان میدهد که در مسیحیت نخستین تا مدتها دو جریان سنتی به موازات هم وجود داشته است،یکی از آنها که در نوشتههای پولس و یوحنا مطرح میشود از خدایی سخن میگوید که در شکل بشر به میان مردم آمده و مصلوب شده و دوباره از خاک برخاسته است.سنت دوم که از نسخههای متقدم اناجیل همنوا و به ویژه منبع فرضی q برمیآید،نه از خدا بلکه از پیامبر خدا سخن میگوید.
رابرتسون پس از آنکه نشان میدهد اتکا به منابع مسیحی برای شناخت عیسای تاریخی تا چه اندازه ناکافی و دشوار آفرین است،در فصل دوم آشکار میسازد که منابع و متون تاریخی عصر قدیم یعنی تواریخ یهودی و نیز تواریخ رومی و یونانی چگونه به نحو شگفت انگیزی دربارهء وجود شخصی به نام عیسی ناصری در سدهء نخست میلادی سکوت کردهاند و آن اندک مواردی که به جماعتی به نام مسیحیان یا حتی خود عیسی مسیح اشاره شده است تا چه اندازه حاصل جعل نسخهنویسان آتی یا اساسا گرفتار ابهام و تناقض است.
نگارنده سپس در فصل سوم به نقادان عصر جدید متون مسیحی میپردازد و چکیدهای از پژوهشهای مهمترین مسیحشناسان این عصر را ارائه میکند.او پس از اشاره به آثار رایماروس،لسینگ و دایوید و اشتراوس به باورهای مکتب توبینگن میپردازد.بر اساس باورهای اصحاب این مکتب،در میان نخستین مسیحیان دو گروه وجود داشت:نخست فرقهای کاملا یهودی که شاگردان عیسی نمایندهء آن بودند و دیگری گروهی که به جدایی کامل از یهودیت گرایش داشت و پولس نمایندهء آن بود.کلیسای کاتولیک در طی تاریخ از درآمیختن این دو گروه پدید آمد
رابرتسون حتی نشان میدهد که بسیاری از مفاد عهد جدید مورد تردید نقادان معاصرا است.از جمله بسیاری بر این باورند که در زمان عیسی شهری به نام ناصریه که چهار انجیل عهد جدید متفقا آن را زادگاه عیسی میدانند،وجود نداشته و پیشینهء این شهر از سدهء چهارم میلادی آغاز شده است.به گفتهء آنان ناصری احتمالا از واژهء عبری نصر به معنای حفظ و مراعات میآید و ناصریان نام فرقهای از یهود بوده که شریعت یهود را باطل نمیدانستند و بر عکس بر تکمیل آن اقدام میکردند.اما این واژه به غلط به پیروان پولس که منکر شریعت یهود بودند اطلاق شد و یهودیان نیز به طور طبیعی آن را بر همهء مسیحیان اطلاق کردند.
همچنین نقادان جدید گفتهاند که اعتقاد به پدر بودن خدا که غالبا تصور میشود از ابداعات عیسی است،در عهد عتیق یافت میشود و در یهودیت سابقه دارد.دعای عیسی در باب ششم انجیل متی نیز گونهای از دعاهای رایج یهود است.تعالیم منسوب به عیسی در نکوهش ثروت، خویشتنداری جنسی و دیگر اشکال ریاضت نزداسنیها سابقه داشته است.
این منتقدان آشکار میکنند که گستردگی جعل در کلیسای نخستین و فراوانی انگیزههای این جعلآفرینی،اصولا اعتبار هرسندی از این دوره را به شدت مخدوش میکند.آنان میگویند هیچ نکتهای قطعی نیست جز اینکه کاهنان یهودی بر شخصی عیسی نام تهمت زدند که ادعای مسیحایی دارد و پیلاطس والی روم او را مصلوب کرد.به باور اینان، گزارش زندگی و مرگ این شخص را انجیل نویسان به نفع الهیات پولسی تغییر دادند و چیزهایی بدان افزودند.از این رو داستان شام آخر عیسی با شاگردانش،به منظور منطبق شدن با آیین مذهبی کلیساهای پولسی نوسازی شده است.جسد عیسی نیز ممکن است با اجساد دیگر اعدام شدگان به حفرهای افکنده شده باشد.خاکسپاری به دست یوسف اهل را مه و داستان از خاک برخاستن عیسی را نیز انجیل نویسان به منظور تقویت اعتقادات پولس در باب منجی مردهای که از خاک برخاست ساختهاند.به نظر لوازی،عیسی در واقع بنیانگذار مسیحیت نیست،بلکه صرفا کبریتی است که آن آتش را افروخت.دیگر نقادان متأخر مانند آلبرت شوایتزر، چارلز گوئینبرت و رودولف بولتمان میگویند که تنها مسئلهء قطعی در میان تودهای از افسانههای نامعتر این است که شخصی که آگاهی ما از زندگی او بسیار اندک یا هیچ است-و به گفته شوایتزر هیچگاه به طور علنی،و به گفته بولتمان حتی به صورت خصوصی،در باب مسیحا بودن ادعایی نداشت و به گفته گوئینبرت چه بسا نامش هم عیسی نبود-به دست پیلاطس مصلوب شد و موضوع یک داستان الهیاتی قرار گرفت که بر اساس نیاز نسل دوم و نسلهای بعدی تهیه شد.
رابرتسون پس از آوردن این آرا و نظریهها،در فصل چهارم به بیان دیدگاه اسطوره گرایان میپردازد.او متذکر میشود که به گفته برونو باوئر مسیحیت در آغاز قرن دوم میلادی از درهم آمیختن فلسفهء رواقی و یهودیت پدید آمده است.مرقس نویسندهء قدیمترین انجیل نیز که در دوران امپراتور هادریان به این کار پرداخت،عمدا عیسی را به عنوان یک پادشاهی الهی-آرمانی در مقابل امپراتوران رومی مطرح ساخت.
نگارندهء اثر مورد بحث،در ادامه پس از اشاره به کتاب شاخهء زرین اثر فریزر میافزاید:«کتاب فریزر فرهیختگان را با این اندیشه آشنا کرده بود که ریشهء دین در آیینهای جادویی است که انسانهای ابتدایی از طریق آن میکوشیدند به تقویت فرآیند طبیعت و تأمین غذا بپردازند.از جمله چیزهایی که توجه فریزر به آن جلب شد رسم قدیمی و گستردهای بود که طی آن،رئیس قبیله یا نایب او کشته میشد تا باروری خاک افزایش یابد.همچنین رابطه آن رسم با بسیاری از اساطیر کهن که در آنها،خدا(اوزیریس،تمّوز،دیونیزوس و...)کشته میشود و دوباره برای تجدید حیات برمیخیزد».
این گفتارها،محققی همچون ج.م.رابرتسون را که نباید او را با آرچیبالد رابرتسون،نویسندهء کتاب مورد بحث،اشتباه گرفت و این دو(نسبتی با هم ندارند)به این باور میرساند که عیسای مصلوب نیز در زمرهء همین«طبیعت-خدایان»است که به شکلی در راه همهء مردم کشته میشوند و گوشت و خون خود را برای نوشیدن به مردم میدهند و بار دیگر زنده میگردند.
او به شباهت داستانهای عیسی و کریشنا اشاره میکند و نشان میدهد این دو از اسطورههای رایج در جهان باستان مایه گرفتهاند.هر کدام از آنها در کودکی خطر قتل طراحی شده به دست یک ستمگر را از سر میگذرانند؛گهوارهء عیسی یک آخور است و کریشنا در سبدی که برای بار دادن خرمن به کار میرفته،میخوابد[همچنین مقایسه شود با داستان موسی].هیئتهای تبلیغی یسوعیان اسطورهء خدای مصلوب را حتی در نقاط دورتری مانند تبت در سدهء هفتم و نپال در سدهء هجدهم میلادی یافتهاند.
از یک لحاظ شگفت نیست که همانندیهایی میان داستان عیسی و داستان موسی در بین باشد زیرا ج.م.رابرتسون نشان میدهد نام عیسی از واژهء عبری«یشوع»میآید که همنام جانشین افسانهای موسی است.یشوع نیز یک چهرهء اسطورهای است و این نام به معنای«یهوه نجات است»یا«یهوه نجات میدهد»،پیش از آنکه نام یک انسان باشد،الهی است. ج.م.رابرتسون وجود یک آیین ابتدایی یشوع را مفروض میگیرد:یک خدای فلسطینی با قرابتهایی به تموز و خدایان دیگر که ویژگی مهم او یک جشن بهاری بوده است که در آن یک قربانی انسانی با لباسهای شاهانه کشته و خورده میشد تا گوشت و خون او نجات را برای جامعه به ارمغان آورد.هنگامی که یهودیان توحید را پذیرفتهاند،این آیین به طور طبیعی موقوف شد،اما در گوشه و کنار سامریه،جلیل و دیگر مناطق در حاشیهء یهودیت ادامه یافت.
دلیل دیگر وجود آیینی مربوط به یشوع یا عیسی در زمانی پیش از مسیحیت،داستان برابّاس است.در عهد جدید آمده است که بنا بر رسم فرمانروای رومی فلسطین هر سال به هنگام عید فصح یک زندانی به انتخاب مردم آزاد میشد.پیلاطس والی رومی مایل بود این زندانی عیسی ملقب به مسیح باشد،اما یهودیان اصرار کردند و ناچارش ساختند که زندانی دیگری به نام برابّاس آزاد شود.در نسخههایی از انجیل متی در سده سوم میلادی آمده است:«پیلاطس ایشان را گفت:که را میخواهید برای شما آزاد کنم؟عیسی برابّاس یا عیسای مشهور به مسیح را»؟در بیشتر نسخههای امروزی کلمهء«عیسی»قبل از براباس ذکر نشده،اما رابرتسون معتقد است که کلمهء عیسی بعدها حذف شده است تا نام نجات دهنده را به یک راهزن نداده باشند.اما نکتهء مهم این نیست:نکته این است که براباس در زبان آرامی یعنی«پسر پدر»و«عیسی براباس» یعنی«عیسی پسر پدر»!و بسیار پر معنا خواهد بود که به یاد آوریم در بسیاری از شعائر باستانی مربوط به قربانی انسان،پسر رئیس یا پادشاه به جای پدرش قربانی میشد.به گمان رابرتسون هنگامی که داستان تصلیب عیسی برای نخستین بار رواج یافت،یهودیان اظهار داشتند که این داستان صرفا بازسازی آن سنت کهن یشوع پسر پدر(عیسی براباس)است که از دیدگاه یهود یک اسطورهء رسوا و شرکآلود بود. مسیحیان برای مقابله با این اعتراض داستانی را به اناجیل افزودند حاکی از اینکه عیسای آنان با عیسای براباس تفاوت دارد.
رابرتسون برای تقویت بیشتر نظریهء آئین یشوع قبل از مسیحیت به حادثهای که فیلون آورده اشاره میکند.وی مینویسد:شاهزادهای از خاندان هیرودس به نام اگریپای اول،پس از دریافت فرمان پادشاهی از کالیگولا قیصر،برای رفتن به فلسطین از اسکندریه عبور میکرد.در آن هنگام،یک گروه آشوبگر یونانی به منظور ابراز نفرت از یهودیان،دیوانهای به نام«کراباس»را گرفته،لباس مسخرهای برای او پوشاندند،تاجی بر سرش و عصایی در دستش نهادند و درباریان مسخرهای را به گرد او درآوردند و او را به زبان آرامی خداوندگار خواندند.رابرتسون تصور میکند که «کراباس»اشتباهی املایی و درست آن«براباس»است؛به ویژه آنکه دو حرف«ب»و«ک»در خط آرامی شبیه است.
رابرتسون استدلال میکند که داستان مصیبت و رستاخیز عیسی در اناجیل بر یک نمایش آیینی مرتبط با آیین یشوع مبتنی است.برای مثال داستان اندوه عیسی در باغ جتسیمانی حتی به عنوان یک روایت توجیهپذیر نیست؛زیرا گفته شده است که تنها شاهدان آن یعنی پطرس،یعقوب و یوحنا در خواب بودهاند.این نکتهء عجیب که از چشم مفسران دیگری همچون یاسپرس نیز دور نمانده است تنها به شکل صحنهای از یک نمایش قابل توجیه است.
همچنین این نکته که کاهنان به یهودا پول میدهند تا مردی را که همه میشناسند به آنان معرفی کند،نامعقول و تنها به عنوان یک سبک نمایشی قابل فهم است.گزارش متی و مرقس از محاکمهء شبانه و محکومیت عیسی توسط قیافا و سهندرین(که گویا اعضای آن به خوابنیازی نداشتهاند و برای تحقیق در نیمه شب به دنبال شاهدان میفرستند)تنها با مقتضیات اجرای یک نمایشنامه قابل توضیح است. ظاهرا لوقا که داستان محاکمه را تا بامداد به تعویق انداخته،تناسب بیشتری را رعایت کرده است.
به هر حال به گفتهء رابرتسون،در قرن اول میلادی در فلسطین و میان«جوامع پراکندهء»یهودیان یک آیین پنهانی بسیار قدیمی وجود داشت که هستهء اصلی آن نمایش رمزی مرگ یک منجی-خدا به نام یشوع پسر پدر بود.این نمایش آیینی که هر سال در بهار-تحت تأثیر سنت ما قبل تاریخ قربانی انسان-اجرا میشد،مصیبت و رستاخیز یشوع را ارائه میداد.پس از سقوط اورشلیم و ویرانی معبد به سال 70 میلادی، اسطورهء منجی-خدا با رویای یهودیان در باب یک منجی که به نظم کنونی جهان پایان خواهد داد و«ملکوت خدا»را برپا خواهد کرد، درآمیخت.این آیین نقش تبلیغی یافت و یشوع مسیحا پس از ترجمه به یونانی به یسوس کریستوس[-عیسی مسیح]بدل شد.چهرهء پیلاطس نیز در مقام نمایندهء دولت منفور روم به این نمایش آیینی افزوده شد و داستان شکلی تاریخی به خود گرفت.ربانیون یهود این حرکت را بدعت و ممنوع اعلام کردند.در نتیجه این حرکت غیر یهود را مخاطب قرار داد و هر چه بیشتر ضد یهودی شد.
تبلیغ به آثار مکتوب نیاز یافت.برای تأمین این مقصود از یک سو کتابهای یهودی موجود از جمله تعالیم دوازده رسول بسط یافت و از سوی دیگر رسالههایی در الهیات به شکل نامه تهیه شد(مانند رسالههای منسوب به پولس)و از دیگر سو نمایش آیینی تصلیب و رستاخیز را به شکل روایتی درآوردند که به شکل اناجیل عرضه شد و مراسمهایی چون عشای ربانی نیز از آن سرچشمه گرفت.متون اناجیل نشان میدهند که در آغاز مسیحیت،دو گرایش یهودی و ضد یهودی در میان مسیحیان گرفتار کشمکشی طولانی بودند و سرانجام گرایش ضد یهودی در این دین جدید چیرگی یافت.این گرایش موجب شد تا مسئولیت تصلیب بر گردن یهودیان بیفتد و نقش پیلاطس در این امر کماهمیت تصلیب بر گردن یهودیان بیفتد و نقش پیلاطس در این امر کماهمیت تلقی شود. گمان میرود نام یهودا،یعنی کسی که عیسی را لو داد و به او خیانت کرد، ساخته و پرداختهء مسیحیان است تا به صورت غیر مستقیم به منفور ساختن قوم یهود کمک کند.واژهء یهودا) saduol (از ریشهء suoiaduol به معنای یهودی ساخته شده و لقب اسخریوطی نیز در زبان سریانی به معنای تسلیم کننده است.
به هر حال،همانطور که دیدیم رابرتسون امکان وجود یک یا چند چهرهء تاریخی را که احتمالا در عناصری از داستان عیسی سهیم شدهاند، انکار نمیکند اما روایتهای اناجیل را نمیپذیرد.
تصویر عیسی در انجیل متی(21:1-7)که سوار بر یک الاغ و یک کره الاغ وارد اورشلیم میشود،نزد بیشتر نقادان افزودهء انجیلنویسان است تا پیشگویی زکریا را در عهد عتیق که میگفت:«اکنون پادشاه نزد تو میآید با فروتنی و سواره به حمار و بر کره الاغ»(کتاب زکریا 9:9) تحقق یابد.اما رابرتسون این توضیح را نمیپذیرد.او معتقد است که ورود پیروزمندانهء عیسی به اورشلیم سوار بر دو الاغ نشانهء عبور خورشید در هنگام انقلاب صیفی از برج سرطان است که در اساطیر بابلی و یونانی به شکل دو الاغ نشان داده میشد.شاهد او یک مهرگنوسی[-غنوسی] است که بر آن تصویر الاغی در حال شیر دادن به کرهء خود،همراه با تصویر یک خرچنگ(سرطان)مشاهده میشود و بر فراز آن این عبارت به زبان لاتیک حک شده است:«خداوندگار ما،عیسی مسیح،پسر خدا»!
البته محققان دیگری نیز شواهد فراوانی از نفوذ و تأثیر گذاری گنوسیهای یهودی اوایل تاریخ مسیحیت بر این دین ارائه دادهاند.
از نظر رابرتسون دوازده حواری عیسی مسیح نیز اسطورهاند و از کتاب تعالیم دوازده رسول گرتهبرداری شدهاند.
او اشاره میکند که بر خلاف اناجیل،در آثار منسوب به پولس ما با عیسایی خاموش رو به روییم که با تأمل و تعمق فراوان میتوان او را با چهرهء مبهم و ناشناختهای به نام عیسی بن پندیرا در تلمود که شاید صد سال پیش از میلاد به علت نوعی بدعت ناشناخته مصلوب شده بود،برابر دانست.
حال هنگام آن است که نیم نگاهی به آرا و باورهای دیگر محققان اسطورهگرا بیاندازیم.توماس ویتکر مانند رابرتسون ریشهء مسیحیت را آمیزهای از آیین منجی-خدایی و انتظار مسیحای یهود که به نظم موجود جهان پایان خواهد بخشید،میداند.او میگوید پیش از ویرانی اورشلیم در سال 70 میلادی،مسیحیانی به معنای امروزی آن وجود نداشتند،بلکه در یک سو سرسپردگان آیین منجی باوری شرقی و در سوی دیگر مسیحا باوران یهودی یافت میشد.بر همین اساس ویتکر،بر خلاف رابرتسون،داستان شکنجهء مسیحیانی را که به دست نرون کشته شدند، صحیح میپندارند؛اما با این توضیح که آنان به راستی مسیحا باوران متعصب یهودی بودند که اتهام آتش افروزی و خشونتطلبی بر ضد روم به آنان وارد بود.
و.ب.اسمیت در سال 1906 نظریهء اسطورهگرای دیگری را مطرح کرد.او ابراز داشت نام عیسی نامی الهی بوده است اما در واقع معادلی برای خود یهوه به عنوان نجات بخش!اسمیت این عبارت شگفتانگیز را که بر یک پاپیروس اکتشافی یافت شده است،موید نظریهء خود میداند: «تو را قسم میدهی به خدای عبرانیان،عیسی.»
تا زمان اسمیت پژوهشگران معتقد بودند که انجیلها رفته رفته بیش از پیش عیسایی را که ابتدا بشر بود به مقام خدایی رساندند،اما اسمیت معتقد شد که بر عکس،انجیلها به تدریج یک خدا را به بشر بدل ساختند. با توجه به اینکه مسیحیت امروزی مسیح را توامان دارای دو ماهیت الهی و بشری میداند.به راستی این پرسش به قوت مطرح میشود:ابتدا کدام بود،بشری که به خدا بدل شد،یا خدایی که شکلی انسانی به خود گرفت؟
آرچیبالد رابرتسون فصل پنجم کتاب خود را نیز به اسطورهگرایان اختصاص میدهد و ابتدا به معرفی آرای پل لویی کوشو دوست و ملازم آناتول فرانس میپردازد.او این نقل قول را از کوشو میآورد:«حقیت این است که وجود مسیحیت،به جای آنکه وجود عیسی را اثبات کند،آن را غیر ممکن میسازد».
کوشو مانند دیگر اسطورهگرایان نام«یشوع»یا«عیسی»را در ابتدا نامی الهی میداند که در متون قدیمتر عهد جدید یعنی رسالههای پولس و مکاشفه یوحنا به همین شکل آمده بود.در واقع به این ترتیب او مانند اسمیت میپنداشت که عیسی در آغاز نام خداوند[-یهوه]نزد یهودیان بود.اما این نام که در آغاز به رهبر اسطورهای بنیاسرائیل هنگام ورود به سرزمین موعود اطلاق میشد بر اثر یک تحول طبیعی در قرن اول میلادی به«مسح شده»ای(مسیحا یا ) sotsirhc داده شد که میهنپرستان یهودی انتظار داشتند به زودی امپراتوری روم را نابود کند و قوم بنیاسرائیل را به شکوه و عظمتی که یهودیان این آرزو نضج گرفت که قیامی به رهبری انسانی از نسل داوود رخ دهد.آنان از هر پادشاهی ناامید شده بودند و نجات را در پسر انسانی از سلالهء پیامبران یهود میدانستند.
کوشو وجود تاریخی یحیای تعمید دهنده را میپذیرد و او را آشوبگری میداند که ظهور قریب الوقوع مسیحا را پیشگویی میکرد و به همین دلیل به دست هیرودس انتیپاس اعدام شد.بر این اساس پیروان یحیای تعمید دهنده به ناصریان یعنی«کسانی که حفظ میکنند»معروف بودند.اینان بودند که چهرهء امروزی عیسای اناجیل را برساختند.
کوشو جزو کسانی بود که بر تأثیر گنوسیها بر مسیحیت تأکید میکردند.به گفتهء او نخستین انجیل مکتوب را مرقیون(یکی از بزرگترین گنوسیهای پس از میلاد مسیح)نوشته است.کوشو میگوید: مرقیون به این نتیجه رسید که اعتقاد صحیح از همان آغاز به دلیل خطاهای یهودیان مخدوش شده است و وی میباید مسیحیت را با زدودن هر اثر یهودی احیا کند.خدای یهود یعنی آفریدگار جهان،موجودی حسود و کینهجوست و وجود ظلم و شر در جهان به سبب چنین آفرینندهای است.مرقیون میگفت خوشبختانه خدای دیگری نیز داریم که خدای نیکی است و پسرش را برای رهانیدن ما از چنگ این دیو فرستاده است.
به گمان مرقیون،حواریون به اشتباه عیسی را کریستوس) sutsirhc ( یعنی پادشاه مسح شدهای میدانستند که بنیاسرائیل را از دشمنانش خواهد رهاند.در حالی که او کرستوس) sutserhc (است،به معنای خدایی خوب که نوع بشر را از جهان بدخواهد رهانید.به این دلایل بود که در سراسر انجیل مرقیون ارجاع به عهد عتیق به حداقل میرسید.
به این ترتیب آرای مرقیون نیز موید این نکته است که در مسیحیت اولیه دو جریان رقیب یهودی و ضد یهودی برای شکل بخشیدن نهایی به این دین در کشمکش بودند.
کوشو در بخشهای دیگر آثارش دربارهء براباس نیز سخن میگوید و این نام را اشارهای پنهان به بارکوخبا همان مسیحای دروغینی میداند که یهود او را بر عیسی ترجیح دادند.
ل.گوردن ریلندز یکی دیگر از پژوهشگرانی است که رابرتسون به آرای او میپردازد.به گفتهء ریلندز،نخستین مسیحیان گنوسیهایی بودند که کریستوس یا کرستوس را انسانی معاصر خود قلمداد نمیکردند،بلکه از دید آنان،او روحی بود که خدا برای نجات انسان از بندگی خدایان دروغین و آشنا کردن با معرفت خود فرستاد.
ریلندز مانند رابرتسون فرضیهء آیین«یشوع پسر پدر»را میپذیرد و میگوید پیشگویی آمدن عیسی در مکاشفهء عزرا که حدود 100 میلادی نوشته شده و تحت عنوان کتاب دوم اسدراس جزو کتابهای اپوکریفا[- تحریفی]قرار گرفته،نشان میدهد برخی از یهودیان منتظر ظهور یشوع به عنوان مسیحا بودند.
او میگوید مسیحیان پیشگویی عزرا را جعل نکردند و به عهد عتیق نیافزودند.زیرا در این پیشگویی گفته شده است که عیسی چهارصد سال به زمین حکمفرمایی خواهد کرد و هفت روز پیش از رستاخیز همگانی خواهد مرد و این باور در هیچ فرقهء مسیحی وجود نداشته است.از این رو نویسندهء این پیشگویی بیشک یهودی بوده است.
ریلندز در باب ریشهء نام ناصریان با اسمیت هم عقیده است و میگوید ناصریان بودند که نام«عیسی مسیح»را به گنوسیها وام دادند و مسیحیت جامع(کاتولیک-) cilohtac از پیوند گنوسیان که به گونهای مسیحای عرفانی معتقد بودهاند و ناصریان که واژگونی فاجعهبار نظم جهانی به دست یشوع را انتظار میکشیدند،پدید آمد.
آخرین محقق اسطورهگرایی که رابرتسون به بازگویی عقایدش میپردازد،ادوارد دوژاردن است.دوژاردن نیز نظریهء وجود آیینی فلسطینی به نام«یشوع پسر پدر»را میپذیرد و حتی آن را توسعه میدهد.او میگوید خدای این آیین در اصل یک مارماهی بود که حکم توتمی مورد احترام را داشت و طایفهای ما قبل تاریخ آن را مانند دیگر توتمها به عنوان خوراکی آیینی میخوردند.از اینجاست که یشوع در عهد عتیق پسر«نون»یعنی«ماهی»است و خود نیز در آغاز یک ماهی به شمار میرفت.با گسترش کشاورزی،بخشهایی از این آیین در خدایان کشاورزی کنعانی جذب شد و با ورود عشایر عبرانی،آن خدا صفات یک بره را به خود گرفت.مراسم مهم این آیین عبارت بود از یک قربانی کفاره که در آن یک قربانی بشری را به نشانهء خدا-پادشاه ما قبل تاریخ کشته،به دار میآویختند و شامگاه جسد او را به خاک میسپردند.سپس یک روز سوگواری برپا میشد.آنگاه یک وعده خوراک آیینی صرف میشد که به مقتضای مکان عبارت بود از ماهی،نان یا بره و پرستندگان بدین شیوه،خدایی خود را به شکل رمزی میخوردند.این آیین در یکی از چند جدجال(دایرههایی یا سنگ افراشتههایی باستانی)که در فلسطین و دیگر کشورها یافت میشوند،صورت میگرفت.با تثبیت توحید یهودی، این آیینهای محلی متوقف شد و حتی به منظور جلوگیری مؤثرتر از این آیین،مارماهی در شرع یهود حیوانی نجس اعلام و استفادهء غذایی از آن تحریم شد.
مسیحیت در واقع بازسازی و احیای این آیین ما قبل تاریخ بود.جالب آنکه عیسی در نقوش آرامگاههای باستانی مسیحیان به شکل ماهی تصویر شده است.معجزهء قرصهای نان و ماهیان در اناجیل نیز نمایشی اسطورهای از خوراک آیینی شمرده میشود.
از نظر دوژان مسیحیت اولیه به راستی انقلابی و معتقد به منجیای بود که برای نجات امت از دست حکومت روم آمده است. از این رو به گمان او شهیدان مسیحی سال 64 میلادی که به اتهام آتش زدن شهر رم اعدام شدند،ممکن است واقعا به این کار دست زده باشند. اما به رغم وعدهء عیسی به فرا رسیدن قریب الوقوع ملکوت آسمانی یا به عبارتی آخر الزمان،سالها گذشت و امپراتور روم تن به نابودی نداد و بر عکس اورشلیم را ویران کرد.به این دلیل بود که انجیل نویسان ناچار شدند تغییراتی در اناجیل اعمال کنند و سخنانی در توصیه به عدم مقاومت در برابر شریران و تن دادن به دولت روم به دهان عیسی بنهند.
از دیدگاه دوزاردن که از حرکتهای انقلابی پشتیبانی میکند،انجیلها نه نشان از اعتلا که حاکی از مرحلهء انحطاط صدر مسیحیتاند.
رابرتسون در اینجا بازگویی آرای اسطورهگرایان را پایان میبخشد و در آخرین فصل(فصل هفتم)به نقد نظریههای اسطورهگرا و ارائهء دیدگاه خود میپردازد.اما به رغم آنکه او در مقدمهء کتابش با شاخه زیتونی در دست مدعی راهی میانه در بین دو گروه اسطورهگرا و تاریخگرا شده،به سادگی میتوان دریافت که همدلی او بیشتر به سوی اسطورهگرایان است و نقد او از اسطورهگرایان چندان وزنی ندارد.او حتی در بخش نقد اسطورهگرایان اظهار میدارد:«شاهدی از غیر مسیحیان به وجود عیسی در سدهء اول یافت نمیشود و شواهد قرن دوم هم نمیتواند مستقل از منابع مسیحی باشد.آثار مکتوب مسیحی نیز به اندازهای دستخوش جعل قرار گرفته که نمیتوان به هیچ یک از آنها اعتماد کرد.تعالیم منسوب به عیسی نیز مجموعهای نامرتب از سرقتهای ادبی از منابع یهودی است.اسطورهء خدایی که کشته میشود و دوباره از خاک برمیخیزد،خوردن خدا در آیین مقدس و بسیاری از جنبههای دیگر داستان انجیل، در جهان باستان عمومیت داشته است».
رابرتسون میپذیرد که دو عیسی وجود داشته است یک عیسای اسطورهای و دیگری عیسای تاریخی که در مسیحیت این دو با هم ادغام شدند اما مشکل اینجاست که آن عیسای تاریخی به قدری مبهم و ناشناخته است که به یاری آن نمیتوان تاریخی بودن هیچ بخش از داستانهای عهد جدید را اثبات کرد.به عبارت دیگر انتقادهای رابرتسون از نظریههای اسطورهگرا صرفا به جزئیات کماهمیت این نظریه باز میگردد.همانگونه که دفاع او از تاریخی بودن عیسی نیز تنها به اثبات نکاتی بس بیاهمیت منجر میشود.
رابرتسون میپذیرد که نامحتمل نیست که چند عیسای مدعی مسیحایی وجود داشتهاند و انتخاب از میان این عیساهای تاریخی آزادانه و سخاوتمندانه به خود ما محول شده است،با این شرط اساسی که به هر حال این عیسی هر کدام که باشد بعید است سخنانش به همان دقتی که در اناجیل آمده است،ثبت شده باشد. به عبارت دیگر عیسای تاریخی،اگر بتوان او را اثبات کرد،شباهت چندانی به عیسای اناجیل ندارد.همچنین این عیسی با عیسای رسالهها،مکاشفه، اعتقاد نامهها و متون دیگر کلیسایی-که با عیسای اناجیل متفاوتاند- نیز همانند نیست.
در نهایت ما با جمع اضداد رو به روییم از یک سو با آرمان مسیحایی، یعنی انتظاری برخاسته از فلسطین در باب فرستادهای آسمانی برای نجات دادن مردم از فرمانروایی رومیان،و در سوی دیگر آیین گنوسیها به گرایشهای عرفانی که به منجی-خدایی با لقب کریستوس یسوس باور داشتند.از یک سو با گرایشیهودی و از سوی دیگر با نهضتی ضد یهودی رو بهروییم.این دو گرایش سرانجام به هم میپیوندند؛البته این ترکیب ناگهان صورت نمیگیرد بلکه پیداست که از زمان پولس تازه آغاز میشود.تضادها و تناقضهای عهد جدید نیز به این جمع و ترکیب اضداد باز میگردد:چنانکه میبینیم پولس در جایی از ممنوعیت خوردن قربانی تیان چشم میپوشد و جای دیگر بر آن میخروشد(رسالهء اول به قرنتیان 8:1-13 و 10:14-30)؛در موردی اجازه میدهد زنان با سر پوشیده نبوت کنند و در مورد دیگر سخن گفتن ایشان را در کلیسا مطلقا ممنوع میداند(رساله اوله به قرنتیان 11:4 و 14:34-35).
از نظر رابرتسون،در مسیحیت با دو گروه پولس و پطرس رو به روییم که با یکدیگر رقابت شدیدی داشتند.رهبران گروه پولس که به درگیری با رومیان علاقهای نداشتند با ترویج مکتب انجیلی خود با گرایشهای انقلابی گروه پطرس مقابله کردند.
آنان پیرامون مسیحای ناصری و تصلیب او به دست پیلاطس که قابل انکار نبود،شاخ و برگهایی افزودند و داستان تصلیب را به گونهای باز نوشتند که مسئولیت آن از پیلاطس به یهودیان منتقل شد.
در پایان قرن اول مسیری که این ادعا باید میپیمود،مشخص شد. در آن هنگام گروه پولس عیسای تاریخی را که در عهد پیلاطس رنج دیده بود،پذیرفت و گروه پطرس نیز عیسای رمزی الهیات پولس را قبول کرد و ترکیب آسانتر شد و البته به تناقضهای باورناپذیری نیز انجامید (مانند مرگ موجود اصولا الهی)؛به هر حال اناجیل مرتبا ویرایش شدند. در یکی از این ویرایشها،ویرایشگر به تقلید از رسم مشرکان رومی دربارهء نیمه خدایان خویش،مدعیزاده شدن مسیح از باکره شد و با این ادعا نسبت نامهها را بیخاصیت کرد.در این میان مرقیون پس از ویراستن قاطعانهء اناجیل از عناصر یهودی،انجیلی هماهنگ با الهیات پولس افراطی فراهم کرد؛همانگونه که نویسندهء انجیل چهارم نسبنامهها،تولد از باکره و سخنان عیسی در اناجیل را نادیده گرفته و انجیلی بدیع پیرامون موضوع تجسم لوگوس پدید آورده بود.
نهایت آنکه عیسی یک اسطوره است؛داستان خدا-انسان آفرینشی ادبی است که به گفتهء سلسوس،در قرن دوم،«سه بار،چهار بار و بارها و بارها»به نفع حرکتی که آن را متحول میکرد،نوسازی شده است.
در پایان سخن،ذکر دو نکته خالی از سود نیست.نخست آنکه کتاب رابرتسون به رغم ارزش فراوان خود متأسفانه چندان به نفوذ عناصر مانوی -به ویژه از طریق گنوسیها-میترائیسم و باورهای رایج در روم باستان در دین مسیحی نپرداخته است.خوانندهء علاقهمند میباید در این باره به آثار دیگری نیز رجوع کند.و نکتهء دوم،سخنی است دربارهء ترجمهء فارسی این اثر!حق مطلب این است که باید انتخاب و ترجمهء شایسته و پاکیزهء این اثر را از سوی ناشر و مترجم قدر دانست و ستود.
میباید متذکر شد که این نسخه چندمین اثر از این ناشر و از این مترجم است که در این حوزه ترجمه و منتشر شده است و سومین کتاب از مجموعهء دینشناسی مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب به شمار میرود.
نگارندهء این سطور به خود فرض میداند که ترجمه و نشر سامان مند و وزین آثاری از این دست را به مترجم و ناشر تبریک گوید و موفقیت فزونتر ایشان را آرزو کند.
آرچیبالد رابرتسون
ترجمهء حسین توفیقی
مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،قم،چاپ دوم 1382
معرف : نجفی، رضا
آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله کتاب ماه دین / آبان 1382 - شماره 73