عیسی مسیح (ع) اسطوره ای در جلوه تاریخ

آرچیبالد رابرتسون) nostrebordlabihcra (متولد 1886-1961،محقق‏ در حوزهء مذهب و الهیات‏شناس انگلسی.از آثار مهم او می‏توان جامعه‏ و مذهب،کتاب مقدس و پیش‏زمینه‏های آن را نام برد.کتاب اخیر تحقیقی است از ریشه‏های ادیان یهودی،مسیحی و اسلام.اما بسیاری‏ بر این باورند که مهمترین اثر او عیسی اسطوره یا تاریخ است و یکی‏ از منابع ارزشمند در باب مسیح‏شناسی به شمار می‏رود.مقاله‏ای که در پی می‏آید به نقد و بررسی این کتاب رابرتسون می‏پردازد.

عیسی ملقب به مسیح که بود؟گمان می‏رود پاسخ‏های گوناگون به‏ این پرسش را بتوان در چهار گروه دسته‏بندی کرد:

1.عیسی مسیح دقیقا همان است که عهد جدید به ما معرفی می‏کند؛ پسر خدا،خدایی که در هیئت انسان بر زمین آمد و برای نجات بشر بر صلیب شد،با همهء آن معجزاتی که در عهد جدید آمده است.اصطلاحا این دیدگاه را که دیدگاه مؤمنان سنت‏گرای مسیحی است،دیدگاه سنتی و ارتدوکس می‏نامیم(-جزمیون مذهبی(.

2.عیسی وجود تاریخی ندارد،بلکه آنچه در عهد جدید و اقوال مسیحیان آمده،آمیزه‏ای است از اساطیر مصری، بین النهرینی،میترایی و حتی رومی که تغییر شکل داده شده و در هیئت‏ اسطوره جدیدتری به نام عیسی مسیح تبلور یافته است.این دیدگاه را که وجود تاریخی عیسی را انکار می‏کند،دیدگاه اسطوره‏گرا می‏نامیم‏ (-جزمیون غیر مذهبی)

3.عیسی وجود تاریخی داشته است اما نه به گونه‏ای که عهد جدید به ما معرفی می‏کند.معتقدان به این امر میان عیسای واقعی و تاریخی و عیسای عهد جدید تفاوت قائل می‏شوند.آنان از عهد جدید و منابع‏ مسیحی و غیر مسیحی،مواردی را می‏پذیرند که به گمان آنان عقلانی‏ باشد.ما این گروه را که نه با نگاهی مذهبی بلکه با نگاهی عقل‏گرایانه و علمی،تفسیری غیر مذهبی از متون مقدس و تاریخی دارند،عقل‏گرایان‏ می‏نامیم(-آزاداندیشان غیر مذهبی(.

4.عیسی مسیح وجودی تاریخی است که با برخی از اساطیر نیز درآمیخته است.میان معتقدان به این باور و گروه عقل گرایان شباهت‏ بسیار وجود دارد،اما ممکن است در یک نکته تفاوت اساسی داشته باشند. عقل گرایان جزو ایمان داران نیستند،اما گروه اخیر مؤمنانی هستند که‏ ایمان آنان با ایمان گروه سنت‏گرایان ارتدوکس متفاوت است.به عبارت‏ دیگر گروه اخیر باز خوانی و تفسیر جدیدی از متون مقدس دارند و ضمن‏ آنکه برخی از استدلالات اسطوره‏گرایان را می‏پذیرند،اثبات برخی‏ وجوه اسطوره‏ای عیسی مسیح را به منزلهء تیر خلاصی بر آیین‏ مسیحیت نمی‏شمارند.این گروه را که نظریاتشان آمیزه‏ای از مؤمنان‏ سنتی و اسطوره‏گرایان و حتی عقل‏گرایان است،نوگرایان مذهب‏ می‏نامیم(-آزاداندیشان مذهبی(.

اصطلاحات سنت‏گرا و اسطوره‏گرا،اصطلاحات آشنا و پذیرفته شده‏ای‏ است،اما«عقل گرایان»(-آزاد اندیشان غیر مذهبی)و«نوگرایان مذهبی» (-آزاد اندیشان مذهبی)،عناوین پیشنهادی راقم این سطور است تا به‏ تقسیم‏بندی دقیق‏تری میان گروه‏های درگیر بحث دست یابیم.طبیعتا این‏ تقسیم‏بندی چهارگانه و عناوین پیشنهادی،نسبی و اعتباری است و پژوهشگران دیگر ممکن است عناوین و تقسیم‏بندی‏های دیگری را نیز پیشنهاد کنند.

به هر حال آنچه مسلم است،از اواخر سدهء هجدهم میلادی به این‏ سو گروه‏های بسیاری از اندیشه‏های متفاوتی که شمه‏ای از آن ذکر شد، برای اثبات دیدگاه خود به ارائهء استدلالاتی پرداختند و تنور بحث را داغ‏ ساختند.کتاب عیسی اسطوره یا تاریخ اثر آرچیبالدرابرتسون،چکیده‏ای‏ از برگزیده‏ترین این بحث‏هاست.آرچیبالدرابرتسون در کتاب کوچک اما پرارزش خود به اصطلاح لب مطلب و جان کلام همه گروه‏های درگیر بحث‏ را به فشرده‏ترین و خلاصه‏ترین شکل خود بیان و عمدهء استدلالات و آثار مهم و پژوهشگران هر گروه را معرفی می‏کند.از این رو اغراق نیست‏ اگر بگوییم که این کتاب خلاصه‏ای از تمامی آثار مهمی است که تا کنون‏ دراین باره نگارش یافته است.

رابرتسون در مقدمهء کتاب خود اذعان می‏دارد که هدفش یافتن راهی‏ در میانهء راه اسطوره‏گرایان و تاریخ گرایان است و به این ترتیب در جبههء نوگرایان و آزاداندیشان قرار می‏گیرد.هر چند رابرتسون آشکار نمی‏سازد که‏ عقل‏گرای غیر مذهبی یا نوگرای مذهبی است اما متدلوژی اثرش او را با آزاداندیشان عقل‏گرایی که در عین پذیرش وجوه اسطوره‏ای عیسی برای‏ او وجودی تاریخی نیز قائل‏اند،همسو نشان می‏دهد.اما این گفته به آن‏ معنا نیست که پژوهش رابرتسون تنها برای یک یا دو گروه از جناح بندی‏های بحث مفید باشد.آرای رابرتسون با اتکا به جدا ساختن‏ وجوه اسطوره‏ای و تاریخی عیسی ناصری،نه تنها برای عقل‏گرایان و مسلمانان-که برخی از ویژگی‏های اسطوره‏ای عیسی،مانند الوهیت او را باور ندارند-جالب توجه است،بلکه برای هر محقق و پژوهنده‏ غیر متعصب،مسیحی یا غیر مسیحی،می‏تواند قابل تأمل و اعتنا باشد. به عبارت خود رابرتسون،اثر او به راستی در میان گروه‏های دارای اختلاف نظر نقش شاخهء زیتون را ایفا می‏کند.

اکنون اجازه دهید به ساختار و فصول کتاب رابرتسون و شمه‏ای از مهم‏ترین بحث‏های هر فصل بپردازیم.

رابرتسون در فصل اول کتاب خود تحت عنوان سنت‏ مسیحی،گزارشی دربارهء متون اصلی مسیحیت ارائه می‏دهد.می‏دانیم‏ که اصلی‏ترین منابع مربوط به وجود عیسی مسیح کتاب‏های عهد جدید و به ویژه اناجیل چهارگانه است.هیچ پژوهشی دربارهء وجود و چگونگی‏ عیسی مسیح نمی‏تواند از مراجعه و تجزیه و تحلیل این منبع چشم‏پوشی‏ کند.

اناجیل چهارگانه نام چهار حواری را بر خود دارند،اما این بدین معنا نیست که به راستی نویسندگان چهار انجیل همان چهار حواری معروف‏ عیسی ناصری بوده‏اند.امروزه از انجیل متی،انجیل مرقس،انجیل لوقا و انجیل یوحنا سخن می‏گوییم،اما در واقع در زبان اصل(یونانی)در نامه‏ انجیل‏ها حرف اضافهء atak به معنای«به روایت»به کار رفته است که‏ نشان می‏دهد این اناجیل به روایت آن چهار حواری نگارش یافته‏اند. همچنین به استثنای یک مورد هیچ جا در خود اناجیل اشاره‏ای به‏ نویسندگان آنها نشده است.به عبارت دیگر اناجیل به تنها وحی خداوند که حتی نگاشتهء حواریون عیسی مسیح نیستند.

متخصصان عهد جدید،اناجیل متی،مرقس و لوقا را بر اساس شباهت‏ آنها در لحن و ساختار،اناجیل همنوا) citponys (می‏نامند.این سه انجیل‏ وقایع و رخدادهای مربوط به عیسی مسیح را تقریبا شبیه به هم-گر چه‏ با ترتیبی متفاوت-نقل می‏کنند.البته پایان اصلی انجیل مرقس گم شده‏ و متی و لوقا گزارش حوادث بعدی را به گونه‏ای کاملا مختلف آورده‏اند.

از سوی دیگر اناجیل متی و لوقا مشترکا مطالبی را می‏آورند که در انجیل مرقس یافت نمی‏شود.این مطالب که مختص این دو انجیل است‏ در اصطلاح نقادان q نامیده می‏شود که حرف اول واژهء elleuq آلمانی‏ به معنای سرچشمه است.به این ترتیب به نظر می‏رسد دو انجیل از سه‏ انجیل همنوا،از ریشهء واحدی سرچشمه گرفته باشند.

در این دو انجیل هم ریشه،نسب‏نامهء عیسی و شرح تولد و کودکی‏ او آمده است.هر یک از این دو انجیل نسب عیسی را از طریق یوسف‏ نجار به داوود می‏رساند.اما نام‏های واسطهء میان این دو انجیل یکسان‏ نیست و داستان‏های تولد نیز با یکدیگر سازگاری درونی ندارند.هر دو داستان می‏گویند که عیسی از باکره زاده شده و با این سخن،نسب نامه‏ بی‏معنا می‏شود.این دو گزارش،در جزئیات تولد نیز با یکدیگر اختلاف‏ دارند.به طوری که معلوم می‏شود هر یک از دو راوی از گزارش دیگری‏ بی‏اطلاع بوده است.لوقا با اینکه داستان تولد عیسی از باکره را می‏آورد، بعدا به طور مکرر یوسف را«پدر»وی می‏خواند از یوسف و مریم به‏ «والدین»او تعبیر می‏کند(لوقا 2:27،33،41،43،48).

اما انجیل چهارم،انجیل یوحنا،با اناجیل همنوا تفاوتی بنیادین دارد. گزارش این انجیل از زندگانی و تعالیم عیسی شباهتی با اناجیل دیگر ندارد.بر الوهیت و ازلیت عیسی تنها در این انجیل تأکید شده است. تمامی گفتارهای انجیل یوحنا آکنده از تمجید از خویشتن در مقام خدا و نور جهان و مانند آن است و با توصیه‏های اخلاقی اناجیل همنوا هیچ وجه‏ اشتراکی ندارد.این انجیل،بر خلاف اناجیل دیگر،مدعی است که مفاد آن‏ بر اساس اظهارات شاگردی بوده است«که عیسی او را محبت می‏نمود» (یوحنا 13:23،19:26 و 21:7).در انجیل یوحنا(21:24)آمده است‏ که همان شاگرد محبوب این انجیل را نوشته است.اما عموما اعتقاد بر این است که باب 21 را شخص دیگر و در زمانی دیرتر نگاشته است.

دیگر متون صدر مسیحیت نیز از این تناقضات و ابهامات خالی‏ نیست.برای نمونه می‏توان از کتاب تعالیم دوازده رسول نام برد.امروزه‏ مشخص شده است که این کتاب در اصل یک رسالهء اخلاقی یهودی بوده‏ که در تاریخ نامشخصی نوشته شده و مسیحیان آن را شرح و بسط داده‏اند.در این اثر که بازنویسی‏های مسیحی آن را به تاریخ‏های‏ گوناگون،از 80 تا 160 میلادی،نسبت می‏دهند،دستور العملی برای آیین‏ عشای ربانی مطرح شده که با دستور العمل‏های مبتنی بر عهد جدید بسیار تفاوت دارد.در عشای ربانی مندرج در این اثر هیچ سخنی از حضور واقعی گوشت و خون عیسی در عناصر عشای ربانی دیده نمی‏شود. همچنین در این کتاب عیسی،مسیحای خدا و بنده اوست و نه خود خدا.

رابرتسون در این فصل با آوردن مثال‏های متعدد نشان می‏دهد که در مسیحیت نخستین تا مدت‏ها دو جریان سنتی به موازات هم وجود داشته‏ است،یکی از آنها که در نوشته‏های پولس و یوحنا مطرح می‏شود از خدایی سخن می‏گوید که در شکل بشر به میان مردم آمده و مصلوب‏ شده و دوباره از خاک برخاسته است.سنت دوم که از نسخه‏های متقدم‏ اناجیل همنوا و به ویژه منبع فرضی q برمی‏آید،نه از خدا بلکه از پیامبر خدا سخن می‏گوید.

رابرتسون پس از آنکه نشان می‏دهد اتکا به منابع مسیحی برای‏ شناخت عیسای تاریخی تا چه اندازه ناکافی و دشوار آفرین است،در فصل دوم آشکار می‏سازد که منابع و متون تاریخی عصر قدیم یعنی‏ تواریخ یهودی و نیز تواریخ رومی و یونانی چگونه به نحو شگفت انگیزی‏ دربارهء وجود شخصی به نام عیسی ناصری در سدهء نخست میلادی‏ سکوت کرده‏اند و آن اندک مواردی که به جماعتی به نام مسیحیان یا حتی‏ خود عیسی مسیح اشاره شده است تا چه اندازه حاصل جعل نسخه‏نویسان‏ آتی یا اساسا گرفتار ابهام و تناقض است.

نگارنده سپس در فصل سوم به نقادان عصر جدید متون مسیحی‏ می‏پردازد و چکیده‏ای از پژوهش‏های مهم‏ترین مسیح‏شناسان این عصر را ارائه می‏کند.او پس از اشاره به آثار رایماروس،لسینگ و دایوید و اشتراوس به باورهای مکتب توبینگن می‏پردازد.بر اساس باورهای اصحاب‏ این مکتب،در میان نخستین مسیحیان دو گروه وجود داشت:نخست‏ فرقه‏ای کاملا یهودی که شاگردان عیسی نمایندهء آن بودند و دیگری‏ گروهی که به جدایی کامل از یهودیت گرایش داشت و پولس نمایندهء آن بود.کلیسای کاتولیک در طی تاریخ از درآمیختن این دو گروه پدید آمد

 

رابرتسون حتی نشان می‏دهد که بسیاری از مفاد عهد جدید مورد تردید نقادان معاصرا است.از جمله بسیاری بر این باورند که در زمان‏ عیسی شهری به نام ناصریه که چهار انجیل عهد جدید متفقا آن را زادگاه‏ عیسی می‏دانند،وجود نداشته و پیشینهء این شهر از سدهء چهارم میلادی‏ آغاز شده است.به گفتهء آنان ناصری احتمالا از واژهء عبری نصر به معنای‏ حفظ و مراعات می‏آید و ناصریان نام فرقه‏ای از یهود بوده که شریعت‏ یهود را باطل نمی‏دانستند و بر عکس بر تکمیل آن اقدام می‏کردند.اما این واژه به غلط به پیروان پولس که منکر شریعت یهود بودند اطلاق شد و یهودیان نیز به طور طبیعی آن را بر همهء مسیحیان اطلاق کردند.

همچنین نقادان جدید گفته‏اند که اعتقاد به پدر بودن خدا که غالبا تصور می‏شود از ابداعات عیسی است،در عهد عتیق یافت می‏شود و در یهودیت سابقه دارد.دعای عیسی در باب ششم انجیل متی نیز گونه‏ای‏ از دعاهای رایج یهود است.تعالیم منسوب به عیسی در نکوهش ثروت، خویشتن‏داری جنسی و دیگر اشکال ریاضت نزداسنی‏ها سابقه داشته‏ است.

این منتقدان آشکار می‏کنند که گستردگی جعل در کلیسای نخستین‏ و فراوانی انگیزه‏های این جعل‏آفرینی،اصولا اعتبار هرسندی از این دوره‏ را به شدت مخدوش می‏کند.آنان می‏گویند هیچ نکته‏ای قطعی نیست جز اینکه کاهنان یهودی بر شخصی عیسی نام تهمت زدند که ادعای‏ مسیحایی دارد و پیلاطس والی روم او را مصلوب کرد.به باور اینان، گزارش زندگی و مرگ این شخص را انجیل نویسان به نفع الهیات پولسی‏ تغییر دادند و چیزهایی بدان افزودند.از این رو داستان شام آخر عیسی با شاگردانش،به منظور منطبق شدن با آیین مذهبی کلیساهای پولسی‏ نوسازی شده است.جسد عیسی نیز ممکن است با اجساد دیگر اعدام‏ شدگان به حفره‏ای افکنده شده باشد.خاکسپاری به دست یوسف اهل را مه‏ و داستان از خاک برخاستن عیسی را نیز انجیل نویسان به منظور تقویت‏ اعتقادات پولس در باب منجی مرده‏ای که از خاک برخاست ساخته‏اند.به‏ نظر لوازی،عیسی در واقع بنیانگذار مسیحیت نیست،بلکه صرفا کبریتی‏ است که آن آتش را افروخت.دیگر نقادان متأخر مانند آلبرت شوایتزر، چارلز گوئینبرت و رودولف بولتمان می‏گویند که تنها مسئلهء قطعی در میان‏ توده‏ای از افسانه‏های نامعتر این است که شخصی که آگاهی ما از زندگی‏ او بسیار اندک یا هیچ است-و به گفته شوایتزر هیچ‏گاه به طور علنی،و به گفته بولتمان حتی به صورت خصوصی،در باب مسیحا بودن ادعایی‏ نداشت و به گفته گوئینبرت چه بسا نامش هم عیسی نبود-به دست‏ پیلاطس مصلوب شد و موضوع یک داستان الهیاتی قرار گرفت که‏ بر اساس نیاز نسل دوم و نسل‏های بعدی تهیه شد.

رابرتسون پس از آوردن این آرا و نظریه‏ها،در فصل چهارم به بیان‏ دیدگاه اسطوره گرایان می‏پردازد.او متذکر می‏شود که به گفته برونو باوئر مسیحیت در آغاز قرن دوم میلادی از درهم آمیختن فلسفهء رواقی و یهودیت پدید آمده است.مرقس نویسندهء قدیم‏ترین انجیل نیز که در دوران امپراتور هادریان به این کار پرداخت،عمدا عیسی را به عنوان یک‏ پادشاهی الهی-آرمانی در مقابل امپراتوران رومی مطرح ساخت.

نگارندهء اثر مورد بحث،در ادامه پس از اشاره به کتاب شاخهء زرین‏ اثر فریزر می‏افزاید:«کتاب فریزر فرهیختگان را با این اندیشه آشنا کرده‏ بود که ریشهء دین در آیین‏های جادویی است که انسان‏های ابتدایی از طریق آن می‏کوشیدند به تقویت فرآیند طبیعت و تأمین غذا بپردازند.از جمله چیزهایی که توجه فریزر به آن جلب شد رسم قدیمی و گسترده‏ای‏ بود که طی آن،رئیس قبیله یا نایب او کشته می‏شد تا باروری خاک‏ افزایش یابد.همچنین رابطه آن رسم با بسیاری از اساطیر کهن که در آنها،خدا(اوزیریس،تمّوز،دیونیزوس و...)کشته می‏شود و دوباره برای‏ تجدید حیات برمی‏خیزد».

این گفتارها،محققی همچون ج.م.رابرتسون را که نباید او را با آرچیبالد رابرتسون،نویسندهء کتاب مورد بحث،اشتباه گرفت و این‏ دو(نسبتی با هم ندارند)به این باور می‏رساند که عیسای مصلوب نیز در زمرهء همین«طبیعت-خدایان»است که به شکلی در راه همهء مردم کشته می‏شوند و گوشت و خون خود را برای نوشیدن به مردم‏ می‏دهند و بار دیگر زنده می‏گردند.

او به شباهت داستان‏های عیسی و کریشنا اشاره می‏کند و نشان‏ می‏دهد این دو از اسطوره‏های رایج در جهان باستان‏ مایه گرفته‏اند.هر کدام از آنها در کودکی خطر قتل‏ طراحی شده به دست یک ستمگر را از سر می‏گذرانند؛گهوارهء عیسی یک آخور است‏ و کریشنا در سبدی که برای بار دادن خرمن به‏ کار می‏رفته،می‏خوابد[همچنین مقایسه شود با داستان موسی‏].هیئت‏های تبلیغی یسوعیان اسطورهء خدای مصلوب را حتی در نقاط دورتری مانند تبت در سدهء هفتم‏ و نپال در سدهء هجدهم میلادی یافته‏اند.

از یک لحاظ شگفت نیست که همانندی‏هایی میان‏ داستان عیسی و داستان موسی در بین باشد زیرا ج.م.رابرتسون‏ نشان می‏دهد نام عیسی از واژهء عبری«یشوع»می‏آید که همنام‏ جانشین افسانه‏ای موسی است.یشوع نیز یک چهرهء اسطوره‏ای‏ است و این نام به معنای«یهوه نجات است»یا«یهوه نجات‏ می‏دهد»،پیش از آنکه نام یک انسان باشد،الهی است. ج.م.رابرتسون وجود یک آیین ابتدایی یشوع را مفروض‏ می‏گیرد:یک خدای فلسطینی با قرابت‏هایی به تموز و خدایان دیگر که ویژگی مهم او یک جشن بهاری بوده‏ است که در آن یک قربانی انسانی با لباس‏های‏ شاهانه کشته و خورده می‏شد تا گوشت و خون او نجات را برای جامعه به ارمغان آورد.هنگامی که یهودیان توحید را پذیرفته‏اند،این آیین به طور طبیعی موقوف شد،اما در گوشه‏ و کنار سامریه،جلیل و دیگر مناطق در حاشیهء یهودیت‏ ادامه یافت.

دلیل دیگر وجود آیینی مربوط به یشوع یا عیسی در زمانی پیش از مسیحیت،داستان‏ برابّاس است.در عهد جدید آمده است که بنا بر رسم فرمانروای رومی‏ فلسطین هر سال به هنگام عید فصح یک زندانی به انتخاب مردم آزاد می‏شد.پیلاطس والی رومی مایل بود این زندانی عیسی ملقب به مسیح‏ باشد،اما یهودیان اصرار کردند و ناچارش ساختند که زندانی دیگری به نام‏ برابّاس آزاد شود.در نسخه‏هایی از انجیل متی در سده سوم میلادی‏ آمده است:«پیلاطس ایشان را گفت:که را می‏خواهید برای شما آزاد کنم؟عیسی برابّاس یا عیسای مشهور به مسیح را»؟در بیشتر نسخه‏های امروزی کلمهء«عیسی»قبل از براباس ذکر نشده،اما رابرتسون‏ معتقد است که کلمهء عیسی بعدها حذف شده است تا نام نجات دهنده را به یک راهزن نداده باشند.اما نکتهء مهم این نیست:نکته این است‏ که براباس در زبان آرامی یعنی«پسر پدر»و«عیسی براباس» یعنی«عیسی پسر پدر»!و بسیار پر معنا خواهد بود که به یاد آوریم‏ در بسیاری از شعائر باستانی مربوط به قربانی انسان،پسر رئیس یا پادشاه‏ به جای پدرش قربانی می‏شد.به گمان رابرتسون هنگامی که داستان‏ تصلیب عیسی برای نخستین بار رواج یافت،یهودیان اظهار داشتند که این داستان صرفا بازسازی آن سنت کهن یشوع پسر پدر(عیسی‏ براباس)است که از دیدگاه یهود یک اسطورهء رسوا و شرک‏آلود بود. مسیحیان برای مقابله با این اعتراض داستانی را به اناجیل‏ افزودند حاکی از اینکه عیسای آنان با عیسای‏ براباس تفاوت دارد.

رابرتسون برای تقویت بیشتر نظریهء آئین یشوع‏ قبل از مسیحیت به حادثه‏ای که فیلون آورده اشاره‏ می‏کند.وی می‏نویسد:شاهزاده‏ای از خاندان هیرودس به نام اگریپای‏ اول،پس از دریافت فرمان پادشاهی از کالیگولا قیصر،برای رفتن به‏ فلسطین از اسکندریه عبور می‏کرد.در آن هنگام،یک گروه آشوبگر یونانی به منظور ابراز نفرت از یهودیان،دیوانه‏ای به نام«کراباس»را گرفته،لباس مسخره‏ای برای او پوشاندند،تاجی بر سرش و عصایی‏ در دستش نهادند و درباریان مسخره‏ای را به گرد او درآوردند و او را به زبان آرامی خداوندگار خواندند.رابرتسون تصور می‏کند که‏ «کراباس»اشتباهی املایی و درست آن«براباس»است؛به ویژه‏ آنکه دو حرف«ب»و«ک»در خط آرامی شبیه است.

رابرتسون استدلال می‏کند که داستان مصیبت و رستاخیز عیسی در اناجیل بر یک نمایش آیینی مرتبط با آیین‏ یشوع مبتنی است.برای مثال داستان اندوه عیسی در باغ‏ جتسیمانی حتی به عنوان یک روایت توجیه‏پذیر نیست؛زیرا گفته شده است که تنها شاهدان آن یعنی پطرس،یعقوب‏ و یوحنا در خواب بوده‏اند.این نکتهء عجیب که از چشم‏ مفسران دیگری همچون یاسپرس نیز دور نمانده است‏ تنها به شکل صحنه‏ای از یک نمایش قابل توجیه است.

همچنین این نکته که کاهنان به یهودا پول می‏دهند تا مردی را که‏ همه می‏شناسند به آنان معرفی کند،نامعقول و تنها به عنوان یک سبک‏ نمایشی قابل فهم است.گزارش متی و مرقس از محاکمهء شبانه و محکومیت عیسی توسط قیافا و سهندرین(که گویا اعضای آن به خوابنیازی نداشته‏اند و برای تحقیق در نیمه شب به دنبال شاهدان‏ می‏فرستند)تنها با مقتضیات اجرای یک نمایشنامه قابل توضیح است. ظاهرا لوقا که داستان محاکمه را تا بامداد به تعویق انداخته،تناسب‏ بیشتری را رعایت کرده است.

به هر حال به گفتهء رابرتسون،در قرن اول میلادی در فلسطین‏ و میان«جوامع پراکندهء»یهودیان یک آیین پنهانی بسیار قدیمی وجود داشت که هستهء اصلی آن نمایش رمزی مرگ یک منجی-خدا به نام‏ یشوع پسر پدر بود.این نمایش آیینی که هر سال در بهار-تحت تأثیر سنت ما قبل تاریخ قربانی انسان-اجرا می‏شد،مصیبت و رستاخیز یشوع‏ را ارائه می‏داد.پس از سقوط اورشلیم و ویرانی معبد به سال 70 میلادی، اسطورهء منجی-خدا با رویای یهودیان در باب یک منجی که به نظم‏ کنونی جهان پایان خواهد داد و«ملکوت خدا»را برپا خواهد کرد، درآمیخت.این آیین نقش تبلیغی یافت و یشوع مسیحا پس از ترجمه به‏ یونانی به یسوس کریستوس‏[-عیسی مسیح‏]بدل شد.چهرهء پیلاطس‏ نیز در مقام نمایندهء دولت منفور روم به این نمایش آیینی افزوده شد و داستان شکلی تاریخی به خود گرفت.ربانیون یهود این حرکت را بدعت‏ و ممنوع اعلام کردند.در نتیجه این حرکت غیر یهود را مخاطب قرار داد و هر چه بیشتر ضد یهودی شد.

تبلیغ به آثار مکتوب نیاز یافت.برای تأمین این مقصود از یک سو کتاب‏های یهودی موجود از جمله تعالیم دوازده رسول بسط یافت و از سوی دیگر رساله‏هایی در الهیات به شکل نامه تهیه شد(مانند رساله‏های‏ منسوب به پولس)و از دیگر سو نمایش آیینی تصلیب و رستاخیز را به‏ شکل روایتی درآوردند که به شکل اناجیل عرضه شد و مراسم‏هایی چون‏ عشای ربانی نیز از آن سرچشمه گرفت.متون اناجیل نشان می‏دهند که‏ در آغاز مسیحیت،دو گرایش یهودی و ضد یهودی در میان مسیحیان‏ گرفتار کشمکشی طولانی بودند و سرانجام گرایش ضد یهودی در این‏ دین جدید چیرگی یافت.این گرایش موجب شد تا مسئولیت تصلیب بر گردن یهودیان بیفتد و نقش پیلاطس در این امر کم‏اهمیت تصلیب بر گردن یهودیان بیفتد و نقش پیلاطس در این امر کم‏اهمیت تلقی شود. گمان می‏رود نام یهودا،یعنی کسی که عیسی را لو داد و به او خیانت کرد، ساخته و پرداختهء مسیحیان است تا به صورت غیر مستقیم به منفور ساختن قوم یهود کمک کند.واژهء یهودا) saduol (از ریشهء suoiaduol به معنای یهودی ساخته شده و لقب اسخریوطی نیز در زبان سریانی‏ به معنای تسلیم کننده است.

به هر حال،همان‏طور که دیدیم رابرتسون امکان وجود یک یا چند چهرهء تاریخی را که احتمالا در عناصری از داستان عیسی سهیم شده‏اند، انکار نمی‏کند اما روایت‏های اناجیل را نمی‏پذیرد.

تصویر عیسی در انجیل متی(21:1-7)که سوار بر یک الاغ و یک‏ کره الاغ وارد اورشلیم می‏شود،نزد بیشتر نقادان افزودهء انجیل‏نویسان‏ است تا پیشگویی زکریا را در عهد عتیق که می‏گفت:«اکنون پادشاه نزد تو می‏آید با فروتنی و سواره به حمار و بر کره الاغ»(کتاب زکریا 9:9) تحقق یابد.اما رابرتسون این توضیح را نمی‏پذیرد.او معتقد است که ورود پیروزمندانهء عیسی به اورشلیم سوار بر دو الاغ نشانهء عبور خورشید در هنگام انقلاب صیفی از برج سرطان است که در اساطیر بابلی و یونانی‏ به شکل دو الاغ نشان داده می‏شد.شاهد او یک مهرگنوسی‏[-غنوسی‏] است که بر آن تصویر الاغی در حال شیر دادن به کرهء خود،همراه با تصویر یک خرچنگ(سرطان)مشاهده می‏شود و بر فراز آن این عبارت‏ به زبان لاتیک حک شده است:«خداوندگار ما،عیسی مسیح،پسر خدا»!

البته محققان دیگری نیز شواهد فراوانی از نفوذ و تأثیر گذاری گنوسی‏های یهودی اوایل تاریخ مسیحیت بر این دین ارائه‏ داده‏اند.

از نظر رابرتسون دوازده حواری عیسی مسیح نیز اسطوره‏اند و از کتاب‏ تعالیم دوازده رسول گرته‏برداری شده‏اند.

او اشاره می‏کند که بر خلاف اناجیل،در آثار منسوب به پولس ما با عیسایی خاموش رو به روییم که با تأمل و تعمق فراوان می‏توان او را با چهرهء مبهم و ناشناخته‏ای به نام عیسی بن پندیرا در تلمود که شاید صد سال پیش از میلاد به علت نوعی بدعت ناشناخته مصلوب شده بود،برابر دانست.

حال هنگام آن است که نیم نگاهی به آرا و باورهای دیگر محققان‏ اسطوره‏گرا بیاندازیم.توماس ویتکر مانند رابرتسون ریشهء مسیحیت را آمیزه‏ای از آیین منجی-خدایی و انتظار مسیحای یهود که به نظم‏ موجود جهان پایان خواهد بخشید،می‏داند.او می‏گوید پیش از ویرانی‏ اورشلیم در سال 70 میلادی،مسیحیانی به معنای امروزی آن وجود نداشتند،بلکه در یک سو سرسپردگان آیین منجی باوری شرقی و در سوی‏ دیگر مسیحا باوران یهودی یافت می‏شد.بر همین اساس ویتکر،بر خلاف‏ رابرتسون،داستان شکنجهء مسیحیانی را که به دست نرون کشته شدند، صحیح می‏پندارند؛اما با این توضیح که آنان به راستی مسیحا باوران‏ متعصب یهودی بودند که اتهام آتش افروزی و خشونت‏طلبی بر ضد روم‏ به آنان وارد بود.

و.ب.اسمیت در سال 1906 نظریهء اسطوره‏گرای دیگری را مطرح‏ کرد.او ابراز داشت نام عیسی نامی الهی بوده است اما در واقع معادلی‏ برای خود یهوه به عنوان نجات بخش!اسمیت این عبارت شگفت‏انگیز را که بر یک پاپیروس اکتشافی یافت شده است،موید نظریهء خود می‏داند: «تو را قسم می‏دهی به خدای عبرانیان،عیسی.»

تا زمان اسمیت پژوهشگران معتقد بودند که انجیل‏ها رفته رفته بیش از پیش عیسایی را که ابتدا بشر بود به مقام خدایی رساندند،اما اسمیت‏ معتقد شد که بر عکس،انجیل‏ها به تدریج یک خدا را به بشر بدل ساختند. با توجه به اینکه مسیحیت امروزی مسیح را توامان دارای دو ماهیت الهی‏ و بشری می‏داند.به راستی این پرسش به قوت مطرح می‏شود:ابتدا کدام‏ بود،بشری که به خدا بدل شد،یا خدایی که شکلی انسانی به خود گرفت؟

آرچیبالد رابرتسون فصل پنجم کتاب خود را نیز به اسطوره‏گرایان‏ اختصاص می‏دهد و ابتدا به معرفی آرای پل لویی کوشو دوست و ملازم‏ آناتول فرانس می‏پردازد.او این نقل قول را از کوشو می‏آورد:«حقیت‏ این است که وجود مسیحیت،به جای آنکه وجود عیسی را اثبات کند،آن‏ را غیر ممکن می‏سازد».

کوشو مانند دیگر اسطوره‏گرایان نام«یشوع»یا«عیسی»را در ابتدا نامی الهی می‏داند که در متون قدیم‏تر عهد جدید یعنی رساله‏های پولس‏ و مکاشفه یوحنا به همین شکل آمده بود.در واقع به این ترتیب او مانند اسمیت می‏پنداشت که عیسی در آغاز نام خداوند[-یهوه‏]نزد یهودیان‏ بود.اما این نام که در آغاز به رهبر اسطوره‏ای بنی‏اسرائیل هنگام ورود به‏ سرزمین موعود اطلاق می‏شد بر اثر یک تحول طبیعی در قرن اول‏ میلادی به«مسح شده»ای(مسیحا یا ) sotsirhc داده شد که‏ میهن‏پرستان یهودی انتظار داشتند به زودی امپراتوری روم را نابود کند و قوم بنی‏اسرائیل را به شکوه و عظمتی که یهودیان این آرزو نضج گرفت‏ که قیامی به رهبری انسانی از نسل داوود رخ دهد.آنان از هر پادشاهی ناامید شده بودند و نجات را در پسر انسانی از سلالهء پیامبران‏ یهود می‏دانستند.

کوشو وجود تاریخی یحیای تعمید دهنده را می‏پذیرد و او را آشوبگری می‏داند که ظهور قریب الوقوع مسیحا را پیشگویی می‏کرد و به همین دلیل به دست هیرودس انتیپاس اعدام شد.بر این‏ اساس پیروان یحیای تعمید دهنده به ناصریان یعنی«کسانی که‏ حفظ می‏کنند»معروف بودند.اینان بودند که چهرهء امروزی عیسای‏ اناجیل را برساختند.

کوشو جزو کسانی بود که بر تأثیر گنوسی‏ها بر مسیحیت‏ تأکید می‏کردند.به گفتهء او نخستین انجیل مکتوب را مرقیون(یکی‏ از بزرگترین گنوسی‏های پس از میلاد مسیح)نوشته است.کوشو می‏گوید: مرقیون به این نتیجه رسید که اعتقاد صحیح از همان آغاز به دلیل‏ خطاهای یهودیان مخدوش شده است و وی می‏باید مسیحیت را با زدودن‏ هر اثر یهودی احیا کند.خدای یهود یعنی آفریدگار جهان،موجودی‏ حسود و کینه‏جوست و وجود ظلم و شر در جهان به سبب چنین‏ آفریننده‏ای است.مرقیون می‏گفت خوشبختانه خدای دیگری نیز داریم‏ که خدای نیکی است و پسرش را برای رهانیدن ما از چنگ این دیو فرستاده است.

به گمان مرقیون،حواریون به اشتباه عیسی را کریستوس) sutsirhc ( یعنی پادشاه مسح شده‏ای می‏دانستند که بنی‏اسرائیل را از دشمنانش‏ خواهد رهاند.در حالی که او کرستوس) sutserhc (است،به معنای خدایی‏ خوب که نوع بشر را از جهان بدخواهد رهانید.به این دلایل بود که در سراسر انجیل مرقیون ارجاع به عهد عتیق به حداقل می‏رسید.

به این ترتیب آرای مرقیون نیز موید این نکته است که در مسیحیت‏ اولیه دو جریان رقیب یهودی و ضد یهودی برای شکل بخشیدن نهایی‏ به این دین در کشمکش بودند.

کوشو در بخش‏های دیگر آثارش دربارهء براباس نیز سخن می‏گوید و این نام را اشاره‏ای پنهان به بارکوخبا همان مسیحای دروغینی می‏داند که‏ یهود او را بر عیسی ترجیح دادند.

ل.گوردن ریلندز یکی دیگر از پژوهشگرانی است که رابرتسون به‏ آرای او می‏پردازد.به گفتهء ریلندز،نخستین مسیحیان گنوسی‏هایی بودند که کریستوس یا کرستوس را انسانی معاصر خود قلمداد نمی‏کردند،بلکه‏ از دید آنان،او روحی بود که خدا برای نجات انسان از بندگی خدایان‏ دروغین و آشنا کردن با معرفت خود فرستاد.

ریلندز مانند رابرتسون فرضیهء آیین«یشوع پسر پدر»را می‏پذیرد و می‏گوید پیشگویی آمدن عیسی در مکاشفهء عزرا که حدود 100 میلادی‏ نوشته شده و تحت عنوان کتاب دوم اسدراس جزو کتاب‏های اپوکریفا[- تحریفی‏]قرار گرفته،نشان می‏دهد برخی از یهودیان منتظر ظهور یشوع‏ به عنوان مسیحا بودند.

او می‏گوید مسیحیان پیشگویی عزرا را جعل نکردند و به عهد عتیق‏ نیافزودند.زیرا در این پیشگویی گفته شده است که عیسی چهارصد سال‏ به زمین حکمفرمایی خواهد کرد و هفت روز پیش از رستاخیز همگانی‏ خواهد مرد و این باور در هیچ فرقهء مسیحی وجود نداشته است.از این رو نویسندهء این پیشگویی بی‏شک یهودی بوده است.

ریلندز در باب ریشهء نام ناصریان با اسمیت هم عقیده است‏ و می‏گوید ناصریان بودند که نام«عیسی مسیح»را به گنوسی‏ها وام دادند و مسیحیت جامع(کاتولیک-) cilohtac از پیوند گنوسیان که به گونه‏ای‏ مسیحای عرفانی معتقد بوده‏اند و ناصریان که واژگونی فاجعه‏بار نظم‏ جهانی به دست یشوع را انتظار می‏کشیدند،پدید آمد.

آخرین محقق اسطوره‏گرایی که رابرتسون به بازگویی‏ عقایدش می‏پردازد،ادوارد دوژاردن است.دوژاردن نیز نظریهء وجود آیینی فلسطینی به نام«یشوع پسر پدر»را می‏پذیرد و حتی آن را توسعه می‏دهد.او می‏گوید خدای این آیین در اصل یک مارماهی بود که حکم توتمی مورد احترام را داشت و طایفه‏ای ما قبل تاریخ آن را مانند دیگر توتم‏ها به عنوان خوراکی آیینی می‏خوردند.از اینجاست که یشوع‏ در عهد عتیق پسر«نون»یعنی«ماهی»است و خود نیز در آغاز یک‏ ماهی به شمار می‏رفت.با گسترش کشاورزی،بخش‏هایی از این آیین در خدایان کشاورزی کنعانی جذب شد و با ورود عشایر عبرانی،آن خدا صفات‏ یک بره را به خود گرفت.مراسم مهم این آیین عبارت بود از یک قربانی کفاره که در آن یک قربانی بشری را به نشانهء خدا-پادشاه ما قبل تاریخ‏ کشته،به دار می‏آویختند و شامگاه جسد او را به خاک می‏سپردند.سپس‏ یک روز سوگواری برپا می‏شد.آنگاه یک وعده خوراک آیینی صرف‏ می‏شد که به مقتضای مکان عبارت بود از ماهی،نان یا بره و پرستندگان‏ بدین شیوه،خدایی خود را به شکل رمزی می‏خوردند.این آیین در یکی از چند جدجال(دایره‏هایی یا سنگ افراشته‏هایی باستانی)که در فلسطین و دیگر کشورها یافت می‏شوند،صورت می‏گرفت.با تثبیت توحید یهودی، این آیین‏های محلی متوقف شد و حتی به منظور جلوگیری مؤثرتر از این‏ آیین،مارماهی در شرع یهود حیوانی نجس اعلام و استفادهء غذایی از آن‏ تحریم شد.

مسیحیت در واقع بازسازی و احیای این آیین ما قبل تاریخ بود.جالب‏ آنکه عیسی در نقوش آرامگاه‏های باستانی مسیحیان به شکل ماهی‏ تصویر شده است.معجزهء قرص‏های نان و ماهیان در اناجیل نیز نمایشی‏ اسطوره‏ای از خوراک آیینی شمرده می‏شود.

از نظر دوژان مسیحیت اولیه به راستی انقلابی و معتقد به منجی‏ای بود که برای نجات امت از دست حکومت روم آمده است. از این رو به گمان او شهیدان مسیحی سال 64 میلادی که به اتهام آتش‏ زدن شهر رم اعدام شدند،ممکن است واقعا به این کار دست زده باشند. اما به رغم وعدهء عیسی به فرا رسیدن قریب الوقوع ملکوت آسمانی یا به‏ عبارتی آخر الزمان،سال‏ها گذشت و امپراتور روم تن به نابودی نداد و بر عکس اورشلیم را ویران کرد.به این دلیل بود که انجیل نویسان ناچار شدند تغییراتی در اناجیل اعمال کنند و سخنانی در توصیه به عدم‏ مقاومت در برابر شریران و تن دادن به دولت روم به دهان عیسی بنهند.

از دیدگاه دوزاردن که از حرکت‏های انقلابی پشتیبانی‏ می‏کند،انجیل‏ها نه نشان از اعتلا که حاکی از مرحلهء انحطاط صدر مسیحیت‏اند.

رابرتسون در اینجا بازگویی آرای اسطوره‏گرایان را پایان می‏بخشد و در آخرین فصل(فصل هفتم)به نقد نظریه‏های اسطوره‏گرا و ارائهء دیدگاه‏ خود می‏پردازد.اما به رغم آنکه او در مقدمهء کتابش با شاخه زیتونی در دست مدعی راهی میانه در بین دو گروه اسطوره‏گرا و تاریخگرا شده،به‏ سادگی می‏توان دریافت که همدلی او بیشتر به سوی اسطوره‏گرایان است‏ و نقد او از اسطوره‏گرایان چندان وزنی ندارد.او حتی در بخش نقد اسطوره‏گرایان اظهار می‏دارد:«شاهدی از غیر مسیحیان به وجود عیسی در سدهء اول یافت نمی‏شود و شواهد قرن دوم هم نمی‏تواند مستقل از منابع‏ مسیحی باشد.آثار مکتوب مسیحی نیز به اندازه‏ای دستخوش جعل قرار گرفته که نمی‏توان به هیچ یک از آنها اعتماد کرد.تعالیم منسوب به‏ عیسی نیز مجموعه‏ای نامرتب از سرقت‏های ادبی از منابع یهودی‏ است.اسطورهء خدایی که کشته می‏شود و دوباره از خاک برمی‏خیزد،خوردن خدا در آیین مقدس و بسیاری از جنبه‏های دیگر داستان انجیل، در جهان باستان عمومیت داشته است».

رابرتسون می‏پذیرد که دو عیسی وجود داشته است یک عیسای‏ اسطوره‏ای و دیگری عیسای تاریخی که در مسیحیت این دو با هم ادغام‏ شدند اما مشکل اینجاست که آن عیسای تاریخی به قدری مبهم و ناشناخته است که به یاری آن نمی‏توان تاریخی بودن هیچ بخش از داستان‏های عهد جدید را اثبات کرد.به عبارت دیگر انتقادهای رابرتسون‏ از نظریه‏های اسطوره‏گرا صرفا به جزئیات کم‏اهمیت این نظریه‏ باز می‏گردد.همان‏گونه که دفاع او از تاریخی بودن عیسی نیز تنها به اثبات‏ نکاتی بس بی‏اهمیت منجر می‏شود.

رابرتسون می‏پذیرد که نامحتمل نیست که چند عیسای‏ مدعی مسیحایی وجود داشته‏اند و انتخاب از میان این عیساهای‏ تاریخی آزادانه و سخاوتمندانه به خود ما محول شده است،با این‏ شرط اساسی که به هر حال این عیسی هر کدام که باشد بعید است سخنانش به همان دقتی که در اناجیل آمده است،ثبت شده باشد. به عبارت دیگر عیسای تاریخی،اگر بتوان او را اثبات کرد،شباهت چندانی‏ به عیسای اناجیل ندارد.همچنین این عیسی با عیسای رساله‏ها،مکاشفه، اعتقاد نامه‏ها و متون دیگر کلیسایی-که با عیسای اناجیل متفاوت‏اند- نیز همانند نیست.

در نهایت ما با جمع اضداد رو به روییم از یک سو با آرمان مسیحایی، یعنی انتظاری برخاسته از فلسطین در باب فرستاده‏ای آسمانی برای‏ نجات دادن مردم از فرمانروایی رومیان،و در سوی دیگر آیین گنوسی‏ها به گرایش‏های عرفانی که به منجی-خدایی با لقب کریستوس یسوس‏ باور داشتند.از یک سو با گرایش‏یهودی و از سوی دیگر با نهضتی ضد یهودی رو به‏روییم.این دو گرایش سرانجام به هم می‏پیوندند؛البته این‏ ترکیب ناگهان صورت نمی‏گیرد بلکه پیداست که از زمان پولس تازه آغاز می‏شود.تضادها و تناقض‏های عهد جدید نیز به این جمع و ترکیب اضداد باز می‏گردد:چنانکه می‏بینیم پولس در جایی از ممنوعیت خوردن قربانی‏ تیان چشم می‏پوشد و جای دیگر بر آن می‏خروشد(رسالهء اول به‏ قرنتیان 8:1-13 و 10:14-30)؛در موردی اجازه می‏دهد زنان‏ با سر پوشیده نبوت کنند و در مورد دیگر سخن گفتن ایشان را در کلیسا مطلقا ممنوع می‏داند(رساله اوله به قرنتیان 11:4 و 14:34-35).

از نظر رابرتسون،در مسیحیت با دو گروه پولس و پطرس رو به روییم‏ که با یکدیگر رقابت شدیدی داشتند.رهبران گروه پولس که به درگیری با رومیان علاقه‏ای نداشتند با ترویج مکتب انجیلی خود با گرایش‏های‏ انقلابی گروه پطرس مقابله کردند.

آنان پیرامون مسیحای ناصری و تصلیب او به دست پیلاطس که‏ قابل انکار نبود،شاخ و برگ‏هایی افزودند و داستان تصلیب را به گونه‏ای‏ باز نوشتند که مسئولیت آن از پیلاطس به یهودیان منتقل شد.

در پایان قرن اول مسیری که این ادعا باید می‏پیمود،مشخص شد. در آن هنگام گروه پولس عیسای تاریخی را که در عهد پیلاطس رنج‏ دیده بود،پذیرفت و گروه پطرس نیز عیسای رمزی الهیات پولس را قبول‏ کرد و ترکیب آسان‏تر شد و البته به تناقض‏های باورناپذیری نیز انجامید (مانند مرگ موجود اصولا الهی)؛به هر حال اناجیل مرتبا ویرایش شدند. در یکی از این ویرایش‏ها،ویرایشگر به تقلید از رسم مشرکان رومی دربارهء نیمه خدایان خویش،مدعی‏زاده شدن مسیح از باکره شد و با این ادعا نسبت نامه‏ها را بی‏خاصیت کرد.در این میان مرقیون پس از ویراستن‏ قاطعانهء اناجیل از عناصر یهودی،انجیلی هماهنگ با الهیات پولس‏ افراطی فراهم کرد؛همان‏گونه که نویسندهء انجیل چهارم نسب‏نامه‏ها،تولد از باکره و سخنان عیسی در اناجیل را نادیده گرفته و انجیلی بدیع پیرامون‏ موضوع تجسم لوگوس پدید آورده بود.

نهایت آنکه عیسی یک اسطوره است؛داستان خدا-انسان آفرینشی‏ ادبی است که به گفتهء سلسوس،در قرن دوم،«سه بار،چهار بار و بارها و بارها»به نفع حرکتی که آن را متحول می‏کرد،نوسازی شده است.

در پایان سخن،ذکر دو نکته خالی از سود نیست.نخست آنکه کتاب‏ رابرتسون به رغم ارزش فراوان خود متأسفانه چندان به نفوذ عناصر مانوی‏ -به ویژه از طریق گنوسی‏ها-میترائیسم و باورهای رایج در روم باستان‏ در دین مسیحی نپرداخته است.خوانندهء علاقه‏مند می‏باید در این باره به‏ آثار دیگری نیز رجوع کند.و نکتهء دوم،سخنی است دربارهء ترجمهء فارسی‏ این اثر!حق مطلب این است که باید انتخاب و ترجمهء شایسته و پاکیزهء این اثر را از سوی ناشر و مترجم قدر دانست و ستود.

می‏باید متذکر شد که این نسخه چندمین اثر از این ناشر و از این‏ مترجم است که در این حوزه ترجمه و منتشر شده است و سومین کتاب‏ از مجموعهء دین‏شناسی مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب به‏ شمار می‏رود.

نگارندهء این سطور به خود فرض می‏داند که ترجمه و نشر سامان مند و وزین آثاری از این دست را به مترجم و ناشر تبریک گوید و موفقیت‏ فزون‏تر ایشان را آرزو کند.


آرچیبالد رابرتسون

ترجمهء حسین توفیقی

مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،قم،چاپ دوم 1382

معرف : نجفی، رضا


آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله کتاب ماه دین آبان 1382 - شماره 73